حزب الله

الا ان حزب الله هم الغالبون

حزب الله

الا ان حزب الله هم الغالبون

مهدى مهدى احمد...

 مهدى مهدى احمد...

تمام ارتباط ها قطع شده. دو ساعتى مى شود. آخرین بار بچه ها گفتند مد شده و آب دارد برمان مى گرداند.

از توى ى سیم صداى ابوشهاب مى آید «السلام علیک یا اباعبدالله...» فقط گریه توى صدایش نیست. دوباره مى گویم «مهدى مهدى احمد...»

تمام ارتباط ها قطع شده. آب توى بى سیم رفته. ولى گوشى را مى چسبانم به گوشم. منتظرم.

از قرارگاه با ابوشهاب تماس گرفته اند. شروع مى کنند زرگرى حرف زدن. کمى بعد شنود ما اطلاع مى دهد که عراقى ها فکر کرده اند یک کشتى خارجى راهش را گم کرده. فکر کرده اند که زبانشان ترکى یا ارمنى است. گفته اند خبر دیگرى هم نیست.

از زیر آب صدا مى آید، صداى حاج احمد. گوشى را مى قاپم و در هوا تکان مى دهم.

داد مى زنم «آقا مهدى... حاج احمد!»

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد