حزب الله

الا ان حزب الله هم الغالبون

حزب الله

الا ان حزب الله هم الغالبون

رسم دلبری

مادر گفت: «برو تو اتاقت، قراره تو و حسین اقا برای چند دقیقه همدیگر رو ببینید و با هم صحبت کنید.»

گفتم: «من خجالت می کشم.» مادرم با خنده گفت: «برو، خودت رو لوس نکن.» به اتاق رفتم، پس از چند دقیقه وارد اتاق شد.

شروع کرد به صحبت کردن و گفت: «بسم الله الرحمن الرحیم. من قصد ازدواج نداشتم اما چون ازدواج سنت پیغمبره و من هم شنیدم هر کس زودتر ازدواج کند زودتر هم شهید میشه، تصمیم گرفتم عروسی کنم. هر وقت لازم بدونم به جبهه می رم، شاید هم ماه ها برنگردم و ... اگه می خواهی با من ازدواج کنی، باید با جبهه و جنگ خو بگیری، دوست دارم همسرم بتونه یه تفنگ رو بلند کنه، می دونی یعنی چی؟ یعنی شیرزن باشه و بس ...»

 

بیشتر از جبهه و جنگ و شهدا برایم گفت.

با خودم گفتم: «باید خودم را برای زندگی سختی آماده کنم.»

انگار همه چیز دست به دست هم داده بودتا تقدیر من این گونه رقم بخورد که در آینده ای نه چندان دور پیکر غرق به خون حسین آقا را ببینم؛ پیکری که نه سر دارد تا چشم به چشمش بیندازم و بگویم این رسم دلبری نبود؛ و نه دست، تا اینکه دستگیری ام نماید.

نظرات 3 + ارسال نظر
سحر شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 17:35 http://sahar1985.blogsky.com

ای بابا من گیج شدم. تو دختری یا پسر؟ چرا اسمتو زده بودی محمد عرفان. به هر حال منتظرم بیای. قول بده بیشتر به من سر بزنی باشه

چشم وشما سوالهاتون را مطرح کنید من جواب میدم.

سحر یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:23 http://sahar1985.blogsky.com

سلام خانومی ببین من حواسم نبود ایمیلتو یادداشت نکردم .
این ایمیل منه:
saharmajd87@yahoo.com
اگه میشه لطفا یه میل بزن به من...
فعلا همون سوالای قبلیم تو ذهنمه. مرسی

خانم من محمد عرفان هستم.
اسم پسر .

سحر سه‌شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 16:50 http://sahar1985.blogsky.com

وااااااااااااه
پس این رسم دلبری که نوشتی چیه ؟
خاطرات خواستگاری یه دختره که.
باشه محمد عرفان یه سر به صندوق پستیت بزن اونجا نوشتم. آخه نمیدونم باز چه خبره که یاهو میل راحت باز نمیشه.شایدم خبری نباشه
وقت کردی بیشتر بهم سر بزن
مرسی
بای

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد