حزب الله

الا ان حزب الله هم الغالبون

حزب الله

الا ان حزب الله هم الغالبون

بیدار فتنه

ایام فتنه ی سال 88 بود که ما به همراه خانواده به مناسبت دهه اول محرم به مسجد جامع شهرمان رفته بودیم. در شهر ما آشوبی به پا شد و مردم وحشت زده به خانه هایشان رفتند. آن شب خیلی گریه کردم و حالم اصلا خوب نبود. دنبال راه چاره می گشتم. از یکی از دوستانم کمک خواستم. او هم راه حلی گفت: "برای شهیدی که ارادت خاصی داری نامه ای بنویس." بدون معطلی نوشتن نامه را آغاز کردم خلاصه متن نامه از این قرار است: سلام شهید زین الدین ...
آقا دلم تنگ برات قربون اون صحن و سرات
آقا دلم تنگ برات قربون اون صحن و سرات
حتما از وضع موجود مملکت خبر داری .. میدونی به آقا توهین کردن.. شعار ضد نظام و ضد دین دادن.. بسیجی ها رو زدند؟ می خوام فریاد بزنم .. جوری که همه بشنون، فریاد بزنم بگم من آقا رو دوست دارم من حامی آقام .. شما حق ندارید به آقا توهین کنید.. می خوام فریاد بزنم تا همه ی عالم بشنون و اون شیعه ها به پا خیزند و به حمایت از آقاشون بیان.. نمی خوام مردم دست رو دست بذارن تا ریشه ی ظلم و فساد قوی تر بشه و جرئت اونا بیشتر بشه تو جسارت کردن.

می خوام خدمتگزار اسلام و مسلمین بشم یه جان ناقابل بیشتر ندارم اونم می خوام در راه خدا فدا کنم می خوام سرباز آقا باشم ... خالصانه ی خالصانه کمکم کن کمکم کن کمکم کن... می خوام اون دنیا پیش خدا و اجدادم و شهدا رو سفید باشم. قسمت میدم کمکم کن... حالا نامه ام را به کدوم آدرس پست کنم؟ چه جوری جوابمو میدی؟ اصلا جوابمو میدی یا نه؟ منتظر جوابت هستم... فقط جان دختر عزیزت جوابمو بده. ۳/۱۰/۱۳۸۸ مصادف با شب هشتم محرم 1430قمری.


جواب نامه ام را در تاریخ ۵/۱۰/۱۳۸۸گرفتم. نزدیکی های نماز صبح بود که خواب شهید زین الدین رو دیدم. توی عالم خواب همسر شهید زین الدین هم حضور داشتند و شهید عزیز به بنده و همسرشان خطاب کردند که "دفاع را بگذارید به عهده ی ما " و این جمله را چندین مرتبه تکرار کردند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد