حزب الله

الا ان حزب الله هم الغالبون

حزب الله

الا ان حزب الله هم الغالبون

بیانات سید حسن نصرالله، دبیر کل حزب الله لبنان، در جشن ششمین سال‌


سید حسن نصرالله، دبیر کل حزب‌الله لبنان: بیانات در جشن ششمین سال‌گرد پیروزی حزب الله در جنگ 33 روزه





أعوذ بالله من الشیطان الرجیم.

بسم الله الرحمن الرحیم.

والصلاة والسلام على سیدنا ونبینا، خاتم النبیین أبی القاسم محمد بن عبد الله، وعلى آله الطیبین الطاهرین وصحبه الأخیار المنتجبین، وعلى جمیع الأنبیاء والمرسلین. السلام علیکم جمیعاً ورحمة الله وبرکاته.

در ابتدا حضور همه‌ی شما آقایان و خانم‌ها، برادران و خواهران را در این جشن پر برکت خوش آمد می‌گویم. جشن ششمین سالگرد جنگ سی و سه روزه و رشحه‌ای از یاری خداوند و جشن بزرگداشت همه‌ی بزرگ‌مردی‌ها، پیروزی‌ها، ارزش‌ها، معانی و صحنه‌های بزرگی که چند سال پیش همگی شاهدشان بودیم. از شما به خاطر این حضور گسترده متشکرم و از خدای (سبحانه و تعالی) می‌خواهم شما و بنده را در این آب و هوا کمک کند. ان شاءالله برادران و خواهران کمی آب و هوا را تحمل کنند. و آن سی و سه روز را به یاد بیاوریم که موشک‌ها، بمباران‌ها، کشتار، مهاجرت، اشک‌ها، دردها و چالش‌های پرخطر را تحمل می‌کردیم.

 امروز اسرائیل از نوار غزهمی‌ترسد.

برادران و خواهران، مسائل زیادی هست که دوست دارم درباره‌شان صحبت کنم ولی طبیعتا تحولات منطقه و مشخصا سوریه و حوادث امروز ما را مجبور می‌کنند بخشی از این سخنرانی و مناسبت را به شرایط منطقه اختصاص دهیم.

به همین خاطر برنامه‌ی کلی صحبتم -به خاطر این که در ذهن داشته باشید.- این است:

ادامه مطلب ...

به شوق خالق جامعه کبیره حضرت هادی علیه السلام

یادتان هست نوشتم که دعا می خواندم

داشتم کنج حرم جامعه را می خواندم

از کلامت چه بگویم که چه با جانم کرد

محکمات کلمات تو مسلمانم کرد

کلماتی که همه بال و پر پرواز است

مثل آن پنجره که رو به تماشا باز است

کلماتی که پر از رایحهً غار حراست

خط به خط جامعه آیینهً قرآن خداست

عقل از درک تو لبریز تحیر شده است

لب به لب کاسهً ظرفیت من پر شده است

 

همهً عمر دمادم نسرودیم از تو

قدر درکِ خودمان هم نسرودیم از تو

من که از طبع خودم شکوه مکرر دارم

عرق شرم به پیشانی دفتر دارم

شعرهایم همه پژمرد و نگفتم از تو

فصلی از عمر ورق خورد و نگفتم از تو

دل ما کی به تو ایمان فراوان دارد

شیرِ در پرده به چشمان تو ایمان دارد

بیم آن است که ما یک شبه مرداب شویم

رفته رفته نکند جعفر کذاب شویم

 

تا تو را گم نکنم بین کویر ای باران

دست خالیِ مرا نیز بگیر ای باران

من زمین گیرم و وصف تو مرا ممکن نیست

کلماتم کلماتی ست حقیر ای باران

یاد کرد از دل ما رحمت تو زود به زود

یاد کردیم تو را دیر به دیر ای باران

نام تو در دل ما بود و هدایت نشدیم

مهربانی کن و نادیده بگیر ای باران

ما نمردیم که توهین به تو و نام تو شد

ما که از نسل غدیریم ، غدیر ای باران

پسر حضرت دریا ! دل مارا دریاب

ما یتیمیم و اسیریم و فقیر ای باران

سامرا قسمت چشمان عطش خیزم کن

تا تماشا کنمت یک دل سیر ای باران

 


شعر از برادر عزیزمون آقا سید حمید رضا برقعی

جنگ سی و سه روزه

این جنگ از 13 جولای/تموز 2006 آغاز شد. و تا 14 آگوست/آب 2006 ادامه یافت. طرفین جنگ رژیم صهیونیستی و لبنان بودند.

آغاز جنگ


جنگ به بهانه اسیرگیری دو سرباز اسرائیلی در مرز فلسطین اشغالی و لبنان به دست سربازان حزب الله آغاز شد. در حالی که بعدها با اعتراف سران اسرائیلی و آمریکایی مشخّص شد اسرائیل پیش از آن قصد حمله به این کشور را به منظور نابودی حزب الله داشته است.

عملیات اسیرگیری


این عملیات ساعت 9:30 صبح 13 جولای/تموز 2006 رخ داد. هدف از این عملیات که «وعد الصادق» نام داشت ، گرفتن اسیر برای تبادل با چهار اسیری بود که پیش از آن رژیم صهیونیستی علیرغم تعهّد بین المللی برای تبادل ، از تبادل آنان سر باز زده بود.

ضاحیه جنوبی


ضاحیه جنوبی بیروت ، منطقه شیعه نشین پایتخت لبنان است که دفتر دبیرکل و برخی ساختمان های اداری حزب الله لبنان نیز در آن قرار دارد. در طی این جنگ این منطقه به طور کامل نابود شد و برخی ساختمان ها در آن 3 یا 4 بار توسط هواپیماهای اسرائیلی هدف حمله قرار گرفتند.

جنایت قانا


در 31 جولای/تموز 2006 اسرائیل با حمله به ساکنان بی پناه روستای قانا. ده ها نفر از جمله چندین کودک و زن را به خاک و خون کشید.

پایان جنگ


جنگ با قطعنامه 1701 در ساعت 8:30 صبح 14 آگوست/آب 2006 پایان یافت.

پس از جنگ


مردم لبنان همچنان با 1.000.000 بمب خوشه ای اسرائیلی باقی مانده در خاک این کشور دست و پنجه نرم می کنند. به طوری که بر اساس گزارشات در سال 2011 تعداد مجروحان حاصل از بمب های خوشه ای باقی مانده از تعداد زخمی های جنگ پیشی گرفته.

همچنین گزارش شده اسرائیل با تجاوزات زمینی ، هوایی و دریای خود تا سال 2010 قطعنامه ی 1701 را 6400 باز نقض کرده است.


بیانات سید حسن نصرالله، دبیر کل حزب الله لبنان




سید حسن نصرالله، دبیر کل حزب‌الله لبنان: بیانات در مصاحبه اختصاصی با مرتضی حیدری


 حیدری: بسم الله الرحمن الرحیم. سلام عرض می‌کنم حضور شما بینندگان عزیز و هم‌میهنان ارج‌مند. روز ملی مقاومت در لبنان بود و عید مقاومت در سراسر لبنان برگزار شد. ما هم به اتفاق دوستان‌مان برای شرکت در عید مقاومت در بنت جبیل به لبنان آمدیم. فرصتی دست داد تا پس از شرکت در این مراسم در محضر جناب آقای سید حسن نصرالله، دبیر کل محترم حزب الله لبنان، باشیم. تا با ایشان در مورد حزب الله، خود ایشان، لبنان، خاورمیانه و موضوعات بین المللی مرتبط با خاورمیانه به گفت و گو بنشینیم.

جناب آقای نصرالله، سلام عرض می‌کنم خدمت شما. تشکر می‌کنم از وقتی که به من و بینندگان ما دادید و روز ملی مقاومت را هم به جناب‌عالی تبریک و تهنیت می‌گویم.

سید حسن نصرالله: متشکر. ممنون.

حیدری: آقای نصرالله به هر حال ببینید در مواضع رهبران حزب الله لبنان در سی سال گذشته و در بیانیه‌هایی که حزب الله داده و در حرکت‌هایی که حزب الله کرده تا حدود خیلی زیادی اهداف، رسالت‌ها و مأموریت‌های حزب الله روشن است ولی به هر حال شرایط زمان تغییر می‌کند. امروز که ما در خدمت شما هستیم و حزب الله در این مقطع از زمان قرار دارد شما مشخصا چه رسالتی را برای حزب الله لبنان، شخص خودتان و این جنبش به طور مشخص قائل هستید و پی‌گیری می‌کنید.



ادامه مطلب ...

امام موسی صدر و انقلاب اسلامی






سایت روایت صدر

گفتگو با حجت‌الاسلام و المسلمین سید محمد سجادی

-------------------------------------------------------

چگونگی آشنایی
اگر امکان دارد، قدری در باره چگونگی آشنایی خود با امام صدر برایمان صحبت کنید؟
استاد: بسم الله الرحمن الرحیم. و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم. همانطور که قبل از آغاز مصاحبه اشاره کردم، من ارتباط زیادی با حضرت امام موسی صدر نداشتم. تنها دورادور و بر اساس اخباری که به نجف گزارش می‌شد و با رفقا پیرامون آن صحبت می‌کردیم، در جریان فعالیت‌های ایشان قرار داشتم. بنابراین واقعیت این است که حضور ایشان را کم درک کردم ...
اخبار مربوط به امام صدر را چگونه در نجف دریافت می‌کردید؟
استاد: من از سال‌ 1344 که در نجف مستقر شدم، به دلیل آنکه عضو «روحانیون مبارز خارج از کشور» [1] بودم، طبیعتا با دانشجویان مبارز خارج از کشور نیز ارتباط داشتم. از طرفی این دانشجویان با امام موسی صدر در لبنان مرتبط بودند. حتی رفت و آمدهایی هم وجود داشت. البته بیشتر این ارتباطات از طریق آقای طباطبایی صورت می‌گرفت. یعنی آقا صادق بود که بیشتر رفت و آمد می‌کرد و پیامها را منتقل می‌نمود ...
پیام‌های بین بیروت و نجف؟
استاد: هم بین بیروت و نجف و هم بین بیروت و اروپا. برای این‌که در مسائل مختلفی که پیش می‌آمد، نامه‌هایی بین حضرت امام و آقای صدر رد و بدل گردید.
آیا حضرتعالی خود هیچ‌وقت با امام صدر دیدار نداشتید؟
استاد: چرا، اما خیلی کم. برای این‌که تنها یکی دوبار پیش آمد که به لبنان سفر کردم ...
ببخشید! این سفرها قبل از فوت دکتر شریعتی بود یا بعد از آن؟
استاد: قبل از فوت ایشان بود. در این یکی دو سفری که به لبنان رفتم، ابتدا برای دیدن دکتر چمران به موسسه صور رفتم؛ سپس همراه ایشان از آقای صدر دیدن کردیم. خداوند دکتر چمران را رحمت کند. حقیقتا عاشق آقا موسی بود. خیلی ایشان را دوست می‌داشت. 

ادامه مطلب ...

جمله عجیب امام صدر درباره شهید چمران

به گزارش جهان سید محمد میر معینی، در سالگرد شهید بزرگوار مصطفی چمران دلنوشته ای را در اختیار فارس قرار داد که به خوانندگان محترم ارائه می شود. 

متن این دلنوشته به شرح زیر است: 

و ... اکنون 31 سال است که آن مرد ناآرام در زیر خاک آرام گرفته است. همسران بزرگ، کسانی هستند که بعد از خدا مردان بزرگ را می‌شناسند و همسر چمران از زمره آن زنان است. او از اولین آشنایی‌ها چگونه می‌گوید... 

چشم رفت روی تقویم و آرام برگه‌ها را ورق می‌زدم. دیدم 12 نقاشی دارد برای 12 ماه که همه‌شان زیبایند اما اسم و امضای چمران پای فقط یکی از 12 نقاشی بود. نقاشی با زمینه کاملا سیاه و وسط این سیاهی ظلمت‌گونه، شمعی کوچکی می‌سوخت که نورش در وسط این سیاهی کوچک می‌نمود و زیر او با عربی شاعرانه‌ای نوشته بود: من ممکن است این تاریکی را از بین نبرم، ولی با همین روشنایی کوچک فرق ظلمت و نور، حق و باطل را نشان می‌دهم. 

و زندگی چمران گونه این ادعا بود که می‌توان تحصیل کرده بود، می‌توان مدرن هم فکر کرد و دنیای مدرن را هم دید و در رشته‌های مدرن هم تحصیل کرد و ... 

با حق و باطل هم کار داشت و حق را گزید. می‌توان در تمام سیاهی شب یلدا گفت که نور چیست. حتی اگر شعاع آن به اندازه نور یک شمع باشد؛ آنهم در تخیل مردی به بزرگی چمران و تنهایی او. 

غاده می‌گوید: «مصطفی به من گفت: از کدامیک از 12 نقاشی خوشت می‌آید؟ گفتم: شمع. مصطفی گفت: شمع؟ چرا شمع؟ غاده گریه کرد و اشک ریخت و گفت: نمی‌دانم، این شمع، این نور انگار در وجود من است. مصطفی گفت: فکر نمی‌کردم یک دختر لبنانی بتواند شمع و نور را به این خوبی درک کند. 

چمران برای من که زنش بودم هر روز یک زاویه از وجودش و روحش می‌شد و اصلا مرامش این بود که خودش را قدم به قدم آشکار می‌کرد. اولین روزی هم که امام موسی صدر مرا بعد از ازدواج با مصطفی در لبنان دید، گفت: شما می‌دانید با چه کسی ازدواج کرده‌اید؟ شما با مرد خیلی بزرگی ازدواج کرده‌اید. خدا بزرگترین چیز را در عالم به شما داده، باید قدرش را بدانی. من از حرف امام موسی صدر تعجب کردم. گفتم: من قدرش را می دانم و شروع کردم از اخلاق مصطفی گفتن. آقای صدر حرف مرا قطع کرد و یک جمله به من گفت: این خلق و خوی مصطفی که شما می‌بینی تراوش باطن اوست و نشستن حقیقت سیر و سلوک در کانون دلش؛ و معاشرت و رفت و آمد مصطفی با ما و دیگران، تنازل از مقام اوست به صورت و به اعتبار. 

امام موسی صدر خیلی افسوس می‌خورد که کسانی که اطراف او هستند، او را درک نمی‌کنند. من آن وقت نفهمیدم امام موسی صدر چه می‌گوید، اما اتفاقاتی افتاد که مصطفی را برای من آشکارتر کرد. مثلا یادم هست که اسراییل به جنوب لبنان حمله کرده بود و مدرسه جبل عامل، که در واقع پایگاه مصطفی بود و مردم آن جنوب را ترک کرده بودند و جوان‌های سازمان امل عصبانی بودند و می‌گفتند ما نمی‌توانیم و قدرت نداریم با اسراییل بجنگیم و برای ما جز مرگ چیزی نیست. 

مصطفی می‌گفت من به کسی نمی‌گویم اینجا بماند. هر کس می‌خواهد برود و خودش را نجات دهد. من جز تکیه به خدا و رضایت و تقدیر او اینجا نمانده‌ام تا بتوانم می‌جنگم ولی کسی را مجبور نمی کنم اینجا بماند. 

اما همین مصطفی را روزی کنار پنجره در مدرسه جبل عامل که ما آنجا بودیم دیدم که به پنجره تکیه داده و بیرون و غروب آفتاب را تماشا می‌کند و خورشید در حال فرو رفتن را، و می‌دیدم گریه مصطفی را توام با اشک فراوان و نه آهسته که بلند پرسیدم مصطفی چه شده؟ گفت نگاه کن چه زیباست! و آن طرف توپ‌ها و انفجارهای پیاپی. گفتم مصطفی چه می‌گویی چه زیباست! گفت: -با همان سکینه- اینطور که شما جلال می‌بینی سعی در همین جلال، جمال هم ببینی. این همه اتفاق، شهید، حادثه و ... عین رحمت است از خدا برای آنها که قلبشان متوجه خدا بشود. بعضی از دردها کثیف است اما دردهایی که برای خداست خیلی زیباست. 

برای من این عجیب بود که مصطفی در حالیکه در وسط بمباران خم بر ابرویش نمی‌آید، در مقابل این زیبایی (غروب آفتاب) که از خدا می‌دید، چگونه اشک می‌ریخت و در وسط مرگ متوجه لطافت و قدرت خدا و زیبایی غروب آفتاب و در نوشته‌هایش هست «من به مرگ حمله می‌کنم تا او را در آغوش بگیریم و او از من فرار کند.» 

شب آخر با مصطفی عجیب بود. نمی‌دانم آن شب چی بود. صبح که می‌خواست برود مثل همیشه لباس و اسلحه او را آماده کردم و آب سرد برایش گذاشتم. صبح زود هنوز هوا روشن نشده بود. کلید برق را زدم. چراغ اتاق روشن و یکدفعه خاموش شد؛ انگار سوخت. 

من فکر کردم مصطفی رفت و دیگر هرگز برنگشت و همین طور هم شد و آن روز مصطفی رفت و دیگر هرگز برنگشت و به تعبیر بلند امام خمینی (ره) سردار پرافتخار اسلام به لقاء‌اله پیوست. 

و اکنون 32 سال از آن روزگار می‌گذرد و نگارنده در فکر و حیرت این گفت‌وگو! به او گفتم از کدام یک از 12 نقاشی خوشت می‌آید. گفت: شمع. مصطفی گفت: شمع؟! چرا شمع؟ من گریه کردم و اشک ریختم. گفتم نمی‌دانم، این شمع! این نور انگار در وجود من است. مصطفی گفت: فکر نمی‌کردم یک دختر لبنانی بتواند شمع و نور را به این خوبی درک کند. 

مصطفی الان زیر همین آسمان اما دور از هر کس که او را نمی‌تافت، در زیر نور کوچکی از چراغ‌های بهشت زهرا (س) آرمیده است و تمام چراغ‌های اتوبان شهید چمران یک ذره از وجود آن مرد ناآرام پر از آرامش را درک نمی‌کند، ولی نور آن شمع هنوز به تمامی سیاهی اتوبان گرمی بخشیده است.